بازگشت کاروان کربلا به مدینه

علی صالحی

ديده بگشا و ببين زينبت آمد مادر

زينب خسته و جان بر لبت آمد مادر

از سفر قافله‌ي نور دو عينت برگشت

زينبت با خبرِ داغ حسينت برگشت

ياد داري كه از اين شهر كه خواهر مي‌رفت

تك و تنها كه نه ، با چند برادر مي‌رفت

ياد داري كه عزيز تو چه احساسي داشت

وقت رفتن به برش قاسم و عباسي داشت

ياد داري كه چگونه من از اينجا رفتم؟

با حسين و عليِ‌اكبر ِ ليلا رفتم

بين اين قافله مادر ، علي ِاصغر بود

شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود

ولي اكنون چه ز گلزار مدينه مانده؟

چند تا بانوي دلخون و حزينه مانده

مردها هيچ ، ز زنها هم اگر مي‌پرسي

فقط اين زينب و ليلا و سكينه مانده

نوه‌ات گوشه‌ي ويرانه‌ي غربت جا ماند

سر ِخاك پسرت نيز عروست جا ماند

باوفا ماند كه در كرب و بلا گريه كند

يك دل سير براي شهدا گريه كند

ولي اكنون منم و شرح فراق و دردم

ديگر از جان و جهان بعد حسين دلسردم

آه...مادر چه قدَر حرف برايت دارم

بنِگر با چه قَدَر خاطره بر مي‌گردم

جاي سوغات سفر ، موي سفيد و دلِ خون...

...با تن نيلي و اين قدّ كمان آوردم

ساقه‌ي اين گل ياس تو زماني خم شد

كه ز سر سايه‌ي آن سرو ِ روانم كم شد

كربلا بود و تنش بي‌سر و عريان افتاد

جاي تشييع ، به زير سمِ اسبان افتاد

باد مي‌آمد و مي‌خورد به گلبرگ تنش

پخش مي‌شد همه سمتي قطعات بدنش

پنجه‌ي گرگ چنان زخم به رويش انداخت

كه نديدم اثر از يوسف و از پيرهنش

سه شب و روز رها بود به خاك صحرا

غسلش از خون گلو ريگِ بيابان كفنش

خواستم تا بنِشينم به برش در گودال

اشك ريزم به گل تشنه و پرپر شدنش

خواستم تا بنِشينم به برش ، بوسه دهم

به رگِ حنجر خونين و به اعضاي تنش

ولي افسوس كه گودال پر از غوغا شد

بين كعب ني و سيلي سر ِمن دعوا شد

روي نيزه سر ِ محبوب خدا را بردند

كو به كو پشت سرش ما اسرا را بردند

سر ِ او را كه ز تن برده و دورش كردند

ميهمان شب جانسوز تنورش كردند

چه بگويم كه سرِ يار كجا جاي گرفت

عوض دامن من طشت طلا جاي گرفت

چه قَدَر سنگ به پيشاني و لبهايش خورد

چه قَدَر چوب به دندان سَنايايش خورد

روي ني وقت تلاوت كه لبش وا مي‌شد

نوك سرنيزه هم از حنجره پيدا مي‌شد

كاش مي‌شد كه نشان داد كبودي‌‌ها را

تا كه معلوم كنم ظلم يهودي‌ها را

خوب كه جانب ما سنگ پراني كردند

تازه گرد آمده و چشم چراني كردند

كوفه گرچه صدقه لقمه‌ي نان مي‌دادند

در عوض شام ز طعنه دِقِمان مي‌دادند

خارجي‌زاده صدا كرده و مارا مردُم

كوچه كوچه همه با دست نشان مي‌دادند

غارتيها به اهالي ِ لب بام رسيد

گوئيا جايزه بر سنگ‌زنان مي‌دادند

تا بيُفتند رئوس شهدا مخصوصاً

نيزه‌ها را همگي تُند تكان مي‌دادند

پسرت را اگر از تيغ و سنانها كُشتند

آخ مادر ، كه مرا زخم زبانها كُشتند

******************

علی اکبر لطیفیان

همه جا عطر ياس مي آمد

عطر ِ ياس پيمبر رحمت

خيمه ميزد به پشت دروازه

عابد اهل بيت با زحمت

**

داشت خواب مدينه را مي ديد

دختر ي كه به شام تهمت خورد

ناگهان ديده بر سحر وا كرد

چشم خيسش به شهر عصمت خورد

**

ديد فرياد طَرّقوا آيد

كوچه واشد به محمل زينب

گفت:اُم البنين بيا اما

دست بردار از دلِ زينب

**

گفت اُم البنين ببين زينب

با چه اوضاعي از سفر برگشت

از حسين تكه هاي پيراهن

از ابالفضل يك سپر برگشت

**

بر بلندي همين كه خيمه زدند

ياد گودال كربلا افتاد

سايه ي خيمه بر سرش كه رسيد

ياد آتش گرفته ها افتاد

**

گفت يادم نميرود هرگز

دلبرم رفت و روز ما شب شد

آن قدر نيزه رفت و آمد كرد

بدن شاه نامرتب شد

**

خطبه ها خطبه هاي غرّا شد

ليك با طعم روضه ي الشام

صحبت از نذر نان و خرما بود

صحبت از سنگهاي كوچه و بام

**

همه جا رنگ كربلا بگرفت

كربلا كربلاي ديگر بود

بر لب زينب و زنان و رباب

روضه ي تشنگي اصغر بود

**

رأس ها بر بدن شده ملحق

دستها جاي زخم هاي طناب

گوشها جاي گوشواره ولي

همه ي گوشواره ها ناياب

**

دختري با قيام نيمه شبش

جان تازه به دين و قرآن داد

در خرابه كنار  رأس پدر

طفل ويران نشين ما جان داد

*********************

آمدم از سفر ،مدینه سلام

خسته و خون جگر مدینه سلام

با شکوه و جلال رفتم من

دیده ای با چه حال رفتم من

وقت رفتن غرورِ من دیدی

آن شکوهِ عبورِ من دیدی

محملم پرده داشت یادت هست؟

جای دستی نداشت یادت هست

ثروت عالمین بود مرا

دلبری چون حسین بود مرا

دستِ عباس پرده دارم بود

علی اکبرم کنارم بود

هر زنی یک نفر مُلازم داشت

نجمه مه پاره ای چو قاسم داشت

کاروان آیه های کوثر داشت

روی دامان رباب اصغر داشت

حال بنگر غریب و سرگشته

کاروان را چنین که برگشته

با غمِ عالمین آمده ام

کن نظر بی حسین آمده ام

ای مدینه خمیده برگشتم

زار و محنت کشیده بر گشتم

با رسولِ خدا سخن دارم

بر سرِ دست پیرهن دارم

دل من شاکی است یا جدّاه

چادرم خاکی است یا جدّاه

سو ندارد ز گریه چشمانم

پینه بسته ببین به دستانم

خاطرت هست ناله ها کردم

دست در سر تو را صدا کردم

از حرم سویِ او دویدم من

هر چه نادیدنیست دیدم من

من غروبی پر از بلا دیدم

شاه را زیر دست و پا دیدم

آن چه را کس ندیده من دیدم

صحنۀ دست و پا زدن دیدم

خنجری کُند و حنجری دیدم

تَه گودال پیکری دیدم

آه جَدّاه امان ز صوتِ حزین

جملۀ آخرم به اُمّ بنین

پسرت تکیه گاه زینب بود

مرد بود و سپاه زینب بود

پسر تو ز زین اسب افتاد

ضربه هایِ عمود کار دستش داد

او زمین خورده و بلند نشد

سرِ او روی نیزه بند نشد

**************

بازگشت کاروان کربلا به مدینه

علی آمره

ز خاک داغ بیابان مریز بر سر خویش

لباس سرخ علی را مگیر در بر خویش

رها کن این سبد گاهواره را بس کن

تو مانده ای و سراب علی اصغر خویش

عجیب عقده یک ضجه در دلت مانده

به روی نیزه که دیدی سر کبوتر خویش

علی تمام شد......تو بعد از این بگذار

وداع تلخ علی را میان باور خویش..

عروس فاطمه رویت کبود شد برگرد

بکش ز شعله سوزان به چهره معجر خویش

عمیق ذهن مرا در پی خودش کرده

دوام عشق تو با آن امام بی سر خویش

*******************

بازگشت کاروان به مدینه -   حسن بیاتانی

هر روز می سوزی و خاکستر نداری

تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری

"خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی

دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری

برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد

برگشته ای؛ این را خودت باور نداری

می خواهی از بغض گلوگیرت بگویی

از لایی لایی واژه ای بهتر نداری

هر بار یاد غربت مولا می افتی

می سوزی از این که علی اصغر نداری

این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست

«سخت است آری سخت تر از هر نداری»*

ما پای این گهواره عمری گریه کردیم

یک وقت دست از لای لایی برنداری

*******************

بازگشت کاروان به مدینه

مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم

ره آوردم بود اشکی که دامن دامن آوردم

مدینه! در برویم وا مکن چون یک جهان ماتم

نیاورد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم

مدینه، یک گلستان گُل اگر در کربلا بُردم

ولی اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم

اگر موی سیاهم شد سپید از غم ولی شادم

که مظلومیت خود را گواهی روشن آوردم

اسیرم کرد اگر دشمن، به جان دوست خرسندم

که پیروزی به کف در رزم با اهریمن آوردم

مدینه، این اسارت ها نشد سدّ رهم بنگر

چه ها با خطبه های خود به روز دشمن آوردم

مدینه، یوسُف آل علی را بردم و اکنون

اگر او را نیاوردم، از او پیراهن آوردم

مدینه، از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن

که من از کوفه پیغام سرِ دور از تن آوردم

مدینه، گر به سویت زنده برگشتم مکن عیبم

که من این نیمه جان را هم به صد جان کندن آوردم

*******************

بازگشت کاروان به مدینه

کیست این زن ز دور می آید

با نگاهی صبور می آید

آبله پا و خسته و مجروح

جسم او راه می رود یا روح

کیست این زن که جامه اش نیلی ست

گل گل صورتش رد سیلی ست

هر طرف وای وای و همهمه ست

عجب این زن شبیه فاطمه ست

رنگ و بوی حسین دارد او

شیون و شور و شین دارد او

مردم این زینب عزیزم نیست

محرم چشم اشک ریزم نیست

زینب من که قد خمیده نبود

این قدر رنگ و رو پریده نبود

مردم این را که خوب می دانید

زینب من بلا ندیده نبود

از کدامین بلا شکسته چنین

قامتش این قدر تکیده نبود

وای من روی او خراشیده است

چه کس این بذر فتنه پاشیده است

زینب من که قد خمیده نبود

این قدر رنگ و رو پریده نبود

آفتاب قبیله ی طاها!

زینب من! عقیله ی طاها!

دختر آسمانی زهرا!

میوه ی زندگانی زهرا!

آمدی، آمدی غرور علی!

وارث سینه ی صبور علی!

تو که محبوبه ی خدا بودی

زینب دوش مصطفی بودی

آمدی زینبم، شکسته چرا؟

این همه خسته خسته خسته چرا؟

آه زینب چقدر تنهایی!

کوه دردی ولی شکیبایی

ز چه هستی؟ ز سنگ یا آهن

ای کبودای تازیانه ی من!

*********************

میثم

اهـل مـدینه! دگـر مـدینه نمـانید
جای گلاب از دو دیده خون بفشانید
نالـه دل را بـه آسمـان بـرسانید
بـا جـگر پاره پاره روضه بخوانید
خون عوض اشک از دو چشم من آید
دخت علی بی حسین در وطن آید
****
اهـل مـدینه! دگـر حسین ندارید
نـوحه‌سرایی کنیـد و اشک ببارید
از جـگر سـوخته شـراره بـرآرید
نیست عجب گر ز غصه جان بسپارید
دشت بلا لاله‌گون ز خون خدا شد
با لب عطشان سر حسین جدا شد
****
اهـل مـدینه! که دیده و که شنیده
کشته سخن گوید از گلوی بریده؟
پهلوی از تیغ و تیر و نیزه دریده
سینـه به زیـر سـم ستـور که دیده
در غمِ آن زخم روی زخم نشسته
نالـه بـرآید ز نیزه‌های شکسته
****
اهل مدینه! خبر دهید به زهرا
قافلـه داغ مـی‌رسند ز صحرا
پیشکش آورده بر تو زینب کبری
پیـرهن پـاره پـاره پسرت را
من خبر آورده‌ام ز باغ گل یاس
اهل مدینه! کجاست مادر عباس؟
****
اهل مدینه! زنید بر سر و سینه
کیست که گوید به دختران مدینه
پشت در شهـر ایستـاده سکینه
او کـه نـدارد بـه روزگار قرینه
رخت عزا گریه می‌کند به تن او
پیکر او گشته رنـگِ پیرهن او
****
اهل مدینه! سر شما بـه سلامت
نقش زمین گشت آسمان امامت
بـر سـر نـی بود آفتاب قیامت
سر به سنان، تن به خاک داشت اقامت
قصه گودال قتلگاه شنیدید
زیر لگد سینه شکسته ندیدید
****
اهـل مـدینه! دعـا کنید بـه لیلا
کز دم شمشیر و تیر و نیزه اعدا
جسم جوانش شده است «اربا اربا»
پیکـر او گشته مثـل حنجر بابا
گشته جدا عضو عضوِ آن قد و قامت
مادر اکبـر سـر تـو بـاد سلامت
****
اهـل مـدینه! رباب از سفر آید
با پسرش رفته بود و بی‌پسر آید
گل که ندارد، گلابش از بصر آید
شیر نه، خون دلش ز سینه برآید
لحظه دیـدار او بـه هـم بسپارید
همره خود طفل شیرخواره نیارید
****
اهـل مدینه! بشیر تـاب نـدارد
جز یم اشک و دل کباب ندارد
قصه پر غصه‌اش حساب ندارد
هر چه بپرسید از او جواب ندارد
آنچـه از ایـن کاروان داغ ندانید
در شرر آه «میثم» است، بخوانید

*****************